در نقد رفتارهای اخیر برخی منتصبین به قدرت و جراید در استان گیلان مطلب زیر را نوشته ام تا بماند به یادگار و ادعا نشود که در موقع مقتضی مطلع نگردیدیم.
شرق گیلان نیوز》موریس باقری (فعال سیاسی): در نقد رفتارهای اخیر برخی منتصبین به قدرت و جراید در استان گیلان مطلب زیر را نوشته ام تا بماند به یادگار و ادعا نشود که در موقع مقتضی مطلع نگردیدیم.
در سه دهه گذشته، جامعه ایران بارها میان امید به اصلاح و بازگشت به تمرکز قدرت در نوسان بوده است. در دولتهای آقایان خاتمی و روحانی، با وجود همه کاستیها، فضای نقد درونجریانی و گفتوگو تا حدودی امکانپذیر بود. نیروهای همسو میتوانستند بیآنکه حذف یا طرد شوند، سیاستهای مدیران عالی را نقد کنند. اما در دوره اخیر، نشانههایی آشکار از تکرار همان الگوی کنترل و حساسیت نسبت به نقد پدیدار شده است؛ الگویی که یادآور سالهای دولت احمدینژاد است؛ زمانی که نقد مساوی با دشمنی و مخالفت تعبیر میشد.
رسانههای نزدیک به دولت امروز به دلایل گوناگون، از جمله فشارهای غیررسمی، از انتشار مطالبی که حتی تلویحاً عملکرد استاندار یا مدیران ارشد استانی را زیر سؤال ببرد، خودداری میکنند. در عوض، برخی از همراهان سیاسیِ مسئولان به جای پاسخ به نقد، در پی شناسایی منتقدان برمیآیند. چنین رفتاری نه با اخلاق سیاسی سازگار است و نه با ادعاهای دموکراسیخواهانه رئیسجمهور محترم. دولت اگر حقیقتاً به «وفاق اجتماعی» باور دارد، باید منتقد را سرمایه بداند نه تهدید.
در تاریخ معاصر ما، هرگاه دولتها بر مدار گفتوگو و نقد حرکت کردند، سرمایه اجتماعیشان فزونی یافت، و هرگاه به انحصار و حذف گراییدند، مشروعیتشان فرسوده شد. تجربه دولت اصلاحات نشان داد که نقد درونگفتمانی میتواند موتور اصلاح باشد. در مقابل، تجربه سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ ثابت کرد که بیاعتمادی به جامعه و برچسبزدن به منتقدان، سرانجام به انزوای دولت و بیاعتمادی عمومی انجامید. تکرار همان مسیر در هر لباسی، بازتولید چرخهای است که جامعه از آن رنج بسیار برده است.
از نگاه جامعهشناختی ، به تعبیر ماکس وبر، هرگاه قدرت سیاسی به جای اتکا بر «عقلانیت قانونی» و رضایت عمومی، به مشروعیت کاریزماتیک یا اجبار متوسل شود، در برابر نقد واکنش تدافعی پیدا میکند. در چنین وضعی، دولت به جای میدان گفتوگو، به ساختار مراقبتی و کنترل بدل میشود؛ همانگونه که میشل فوکو در تحلیل خود از قدرت یادآور میشود: قدرتی که از مردم فاصله میگیرد، به نظارت و تفتیش پناه میبرد.
در سطح نظری، مفهوم «وفاق» نیز دچار سوءتعبیر شده است. بر اساس اندیشه یورگن هابرماس، وفاق اجتماعی نه از حذف تضاد، بلکه از امکان گفتوگوی آزاد و عقلانی میان صداهای گوناگون پدید میآید. وفاقی که بر ترس و سکوت بنا شود، در واقع وفاقی صوری و سطحی است؛ ظاهری آرام بر بستری از نارضایتیهای پنهان.
مشکل امروز در اینجاست که به نام «وفاق»، اقلیتی ۴۰ درصدی حفظ میشود، در حالی که اکثریتی ۶۰ درصدی از مشارکت سیاسی کناره گرفتهاند. این وضعیت یادآور تحلیل پیر بوردیو درباره «سرمایه نمادین» است؛ وقتی سیاستمداران تنها به میدان خودیها تکیه میکنند، سرمایه اعتماد عمومی را از دست میدهند. آن ۶۰ درصد خاموش، محصول بیاعتمادی و احساس بیاثر بودن نقدند، نه بیعلاقگی به سرنوشت کشور.
دولتها میآیند و میروند، اما حافظه اجتماعی باقی میماند. اگر قدرت گوش شنوا برای نقد نداشته باشد، تاریخ همان مسیر را دوباره میپیماید. کانت در تعریف بلوغ سیاسی میگوید: «جرأت دانستن، نخستین شرط رهایی است.» تا زمانی که از شنیدن نقد بترسیم، نه بلوغ حاصل میشود و نه وفاق. جامعهای که نقد را تحمل نکند، دیر یا زود در تکرار تاریخ خویش گرفتار میشود.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.